آموزش برای خلق آموزگار!
عقیده دارم امروزه در بعضی از استانهای کشور، بیشترین فعالیت مفید در موسیقی به مقوله آموزش اختصاص یافته است؛ و متاسفانه آن هم آموزشی بدون خروجی! بسیاری از تعلیم یافتههای موسیقی در نسل من که در حال حاضر دهه سوم یا چهارم زندگی خود را سپری میکنیم؛ صرفا به آموزش میپردازیم همانگونه که بسیاری از هنرآموزان ما اینگونه بوده و هستند؛ و این ترس در من وجود دارد این دور باطل در دههها و نسلهای آتی نیز تکرار گردد.
اصولا معتقدم یکی از مهمترین وجوه یک هنرمند خلق کردن یا مشارکت در آن است. اگر بخواهیم به طور تخصصی به موسیقی بپردازیم میتوان این خلق کردن یا مشارکت را در آهنگسازی، تنظیم، نوازندگی، تولید یک آلبوم یا تک آهنگ، تالیف یک کتاب، یا حتی رگههایی از آن را میتوان در پژوهش یا بازخوانی یا باز نوازی قدرتمند از یک اثر دید. چیزی که در بسیاری از هنرآموزان همنسل من مشاهده نمیشود. و این مساله آنجا زنگ خطر محسوب میشود که هنرجویان این نسل، به تبعیت از هنرآموز خود کاملا بی هدف خواهند شد.
این سوال در ذهن بسیاری از هنرجوهای امروزی وجود دارد یا به وجود خواهد آمد، که چرا موسیقی فرا میگیرم؟! با چه هدفی؟! هنرآموز من چه به موسیقی افزوده که من خشت بعدی آن را بنا کنم؟! و به عقیده من برای یک هنرجو، مشاهده نکردن الگوی کاری مناسب در هنرآموزش بسیار خطرناک است.
البته در این میان شبه فعالیتهایی وجود دارد که اصولا در دنیای جدی هنر در جهان، بیشتر یک توهمِ هنر به حساب میآید. مقصودم همان توهمهایی است که فعالیتهای ضعیف هنری در فضای مجازی به افراد میدهد. توهمهای فضای مجازی در هنر بسیار گسترده است و در تمام جایگاههای هنری، از هنرآموز و هنرجو گرفته تا هنرمند شاخصتر ، مشاهده میشود.
چندی پیش در جایی از آفت آموزشهای اینستاگرامی گفته بودم. که بزرگترین آفت آن را میتوان ایجاد توقع نادرست و توهم در ذهن هنرجو دانست. توهم سهل بودن یادگیری و کاشت توقع کاذب در ذهن هنرجو و خانوادههای آنها، این دو مساله آفتیهایی هستند که هنرآموزان امروزه برای اصلاحش با سختی زیادی مواجه میشوند.
اما ریشه این نبود تولیدات و فعالیتهای جدی در موسیقی چیست و چاره آن کجاست؟ یافتن این ریشه و در پی آن یافتن چاره، به آسیب شناسی و پژوهش گستردهای نیاز دارد. اما در نگاه اول میتوان اصلیترین مشکل را به مسائل مادی نسبت داد، که صد البته نسبتی است کاملا درست. در نبود حمایت های دولتی از هنر و در روزگاری که اکثر دریچههای کسب درآمد به دلایل مختلف به روی هنرمند بسته شده است؛ هنرمند، امروز آنقدر درگیر تامین معیشت روزانه خود از طریق آموزش است که دیگر جانی برای فکر کردن به تولید و خلق اثر جدی هنری برایش نمیماند.
در این میان اما گهگاه شرایطی پیش میآید که این سد مالی کم رنگتر میشود و کور سوی کم جانی از خلق کردن در ذهن هنرمندانی جرقه میزند؛ که باز هم نتیجهاش یا شکست است یا چیزی که من آن را مهاجرت فکری مینامم!
مهاجرت فکری یعنی آنکه من ِ نوازنده، خواننده یا آهنگساز آنقدر از همراهی و همدلی ندیدنها دلسرد میشوم که تفکر خلاقم کوچ میکند به پایتخت و یا کلان شهرهای بزرگتر! و ما میمانیم و استانی خاموش! استانی که آوازه تاریخی موسیقیاش را تریلی هم یدک نمیکشد ولی امروزه هر جرقه کار کردنی را خاموش میکند. و کاش این خاموشیها فقط دولتی باشد و از جانب همصنفیها مشاهده نشود! مقصود حرفم مصداق همان تمثیلی است که ترجمه اش در اینجا میشود: وقتی من کار نمیکنم هیچ کس نباید کار کند!
کاش در این سختیهای حمایتی و مالی، این برخوردها از درون خانواده موسیقی کمتر مشاهده شود. کاش مراقب باشیم تفکر خلاقی کوچ نکند. شاید اینگونه حیات موسیقی در استانهای کوچکتر باقی بماند.
حمیدرضا نصیری فرد